بال زدنهاش جگرم را می سوزونه...
خیلی واضح میفهمم نگران حال منه.
آنقدر چشم در چشم من می ایسته و نگاه میکنه که دلم میلرزه نکنه...
نه...
تصورش هم سخت است.
نمیخوام فکرش رو کنم...
یعنی ممکنه؟
نه
نه
نه
فکرم غلطه...
اشتباه و توهمه...
این مرغ معصوم که مدتهاست نظاره گر حال منه ، « او » نیست...
آره...« او » نیست.
من هنوز دیوانه نشده ام.
معلومه که « او » نیست...
خداجونم...حواست به من هست؟
در حال نوشتن......برچسب : او نیست که در مردمک چشم سیاهم,او نیست با خودش,او نیست,او نيست كه در مردمك چشم سياهم,او دیگر نیست,وقتی که او نیست,او مال من نیست,نیست او را سر مویی سر سودایی ما,او دگر نیست,وقتی او نیست, نویسنده : webivafa66po بازدید : 21