ولی چشمانم باز نشد...
انگار چشمانم رو گِل گرفته بودن
به تکاپو افتادم
چشمانم را با انگشتانم شخم زدم.
کم کم باز شد
و فهمیدم دور تا دور مژه هایم را شوره زاری تشکیل داده .
یادم آمد که با گریه خوابیدم واین شوره زار،
ساعتی قبل ، بستر اشکهای من بوده.
راستی ...
« او » اصلا به دل ِ من بدهکار نیست؟
در حال نوشتن......برچسب : شوره زار زندگی,شوره زار,شوره زار چیست,شوره زار مهرگان,شوره زار به انگلیسی,پری شوره زارها,شعر شوره زار,در شوره زار,زمین شوره زار,تئاتر شوره زار, نویسنده : webivafa66po بازدید : 29