بیدار شدم ولی چشمانم باز نشد... انگار چشمانم رو گِل گرفته بودن به تکاپو افتادم چشمانم را با انگشتانم شخم زدم. کم کم باز شد و فهمیدم دور تا دور مژه هایم را شوره زاری تشکیل داده . یادم آمد که با گریه خوابیدم واین شوره زار، ساعتی قبل ، بستر اشکهای من بوده. راستی ... « او » اصلا به دل ِ من بدهکار نیست؟,شوره زار زندگی,شوره زار,شوره زار چیست,شوره زار مهرگان,شوره زار به انگلیسی,پری شوره زارها,شعر شوره زار,در شوره زار,زمین شوره زار,تئاتر شوره زار ...ادامه مطلب
۱_به پدرم زنگ زدم...گفتم بیا پیشم و با گریه، کلی گلایه کردم... پدرم پشت تلفن گریه کردن... گفتن میام حتما میام پیش دخترم... منتظر اومدنشونم. ۲_ مشهد رفتنم کنسل شد. با خودم فکر کردم اگه الان برم شاید برا قرار همیشگی ام کمی لنگ بزنم. ان شاءلله تحمل میکنم که تاسوعا و عاشورا اونجا باشم. ۳_ جواب به دو تا کامنت: ____ خدا بهتون صبر و توان و طاقت بده. امتحان سختیه... عبور کن خانم ... توش نمون.. و ... پاسخ من: عبور از کی ؟ از چی؟ از کجا؟ وسط راه من...و دقیقا سر راه من...« او » نشسته . عبور از « او » ؟؟؟ محاله... عبور از « او » نه در مرام من هستش و نه در توان من... عبور از « او » مرا به , ...ادامه مطلب