فراموش شدم

ساخت وبلاگ
هر روز که میگذره بیشتر باورم میشه « او » رو از دست دادم.

من منتظر بودم روزی از « او » خبری بدستم برسه.

من امید داشتم.

ولی امیدم ناامید شده. 

یعنی « او » همه چی رو فراموش کردن؟

یعنی من فراموش شدم....

دلم برای روزهایی تنگه که دلتنگشون میشدم و زنگ میزدم و « او » پاسخ میدادن:

الو...سلام...حالتون خوبه ؟ بفرمائین در خدمتتونم...

منم نمیدونستم چی بگم...

یا بغض میکردم و آروم گریه میکردم و یا قطع میکردم... و دوباره خودشون زنگ میزدن...

دلم تنگه برا شبهایی که تا سحر حرف میزدیم

دلم تنگه برا دعواهامون

قهر و آشتیامون

برا حرص خوردنامون

برا اذیت شدنامون

برا اون روز که خنده های شدید داشتن و من انگار دنیارو بهم داده بودن که اینطور صدای خنده شونو میشنیدم.

از شدت خنده تلفن رو قطع کردن...

برا اون روزایی که مجبورشون میکردم اتاقشو مرتب کنه...

غذا بپزه...

برا همه چی...

هیشکی نمیدونه که نوشتن این متن بیش از پنجاه دقیقه طول کشید چون از شدت گریه یادم میرفت در حال نوشتنم...

خدایا

خدایا

خدایا

من دلم تنگه. 

نمیخوای یه کاری برا دلم کنی؟

نمیخوای؟

هیشکی نمیدونه امروز پنج روزه که جز آب قند، چند دونه خرما و شکلات، یه دونه هویج و چای و قهوه هیچی نخوردم.

هیشکی نمیدونه شدم پوست و استخوان.

هیشکی نمیدونه یکی از همین روزا میمیرم

هیشکی نمیدونم نمیخوام بدون « او » بمونم...

بدون « او » ببینم...همونطور که امروز نرفتم واسه لیزر درمانی...

دیگه هم نمیرم...بذار کور شم و تمام. 

خسته ام از همه چی

هیشکی نمیدونه...

اصلا ندونن 

بدرک که نمیدونن

خداجونم ...تو که میدونی...

تو میخوای ناامیدم کنی؟

تو هم میخوای به حالم خودم بذاریم؟

« او » که فراموشم کرده و تموم شدم واسشون. 

تو نمیخوای کاری برا دلم کنی ؟

من بد کردم

من اشتباه کردم

من بندگی بلد نبودم...

تو که خدایی بلدی خدایی کن..

خدایی کن و آرومم کنننننننننن

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

در حال نوشتن......
ما را در سایت در حال نوشتن... دنبال می کنید

برچسب : فراموش شدم,من فراموش شدم,اس فراموش شدم,شعر فراموش شدم,چرا فراموش شدم,اسمس فراموش شدم,افسوس فراموش شدم,چه زود فراموش شدم,چقدر زود فراموش شدم,چه ساده فراموش شدم, نویسنده : webivafa66po بازدید : 26 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395 ساعت: 3:19