بیدار شدم ولی چشمانم باز نشد... انگار چشمانم رو گِل گرفته بودن به تکاپو افتادم چشمانم را با انگشتانم شخم زدم. کم کم باز شد و فهمیدم دور تا دور مژه هایم را شوره زاری تشکیل داده . یادم آمد که با گریه خوابیدم واین شوره زار، ساعتی قبل ، بستر اشکهای من بوده. راستی ... « او » اصلا به دل ِ من بدهکار نیست؟,شوره زار زندگی,شوره زار,شوره زار چیست,شوره زار مهرگان,شوره زار به انگلیسی,پری شوره زارها,شعر شوره زار,در شوره زار,زمین شوره زار,تئاتر شوره زار ...ادامه مطلب